تاريخ جامعه، به طور محسوسي، از تكامل طبيعت متمايز ميشود. در طبيعت، نيروهاي با شعور و آگاه وجود ندارد، و تكامل به طور خودبخودي انجام ميشود. هيچ تغيير و هيچ جنبشي، در طبيعت، از روي قصد معيني نيست و تمام وقايع، در طبيعت، طوري ميباشند كه بدون شعور و آگاهي و اراده است. اما در مورد جامعه، چنين نيست، زيرا در اينجا، با انسانهايي سروكار داريم كه صاحب آگاهي، اراده و تمايلات هستند. اينها هدفهاي معيني براي خود به وجود ميآورند و سعي ميكنند كه به اين مقاصد و هدفها نائل آيند. وجود شعور در جامعه سبب شده است كه اين توهم پيش آيد كه اين، شعور، انديشه و هدفها هستند كه پايه و اساس زندگي اجتماعي ميباشند.
اكنون ببينيم آيا چنين است؟ شكي نيست كه، در جامعه، انديشهها و نظريات مختلفي وجود دارد اما، مثلا" چگونه است كه برخي از گروههاي انساني طرفدار اين يا آن عقيدهي اجتماعي هستند و همه از يك عقيده و نظريه پيروي نميكنند. ما ديديم كه علت اختلاف، در نحوهي تفكر اجتماعي را، بايد، به طور كلي، در نابرابريهاي اجتماعي جستجو كرد، مثلا"، فلسفه و انديشههاي اجتماعي اشراف و بازرگانان در آستانهي انقلاب كبير فرانسه، با يكديگر متفاوت بود. اشراف طرفدار حفظ وضع موجود جامعه، و بازرگانان طرفدار تغييرات بزرگ در جامعهي آن روز بودند. پس متوجه ميشويم كه اختلاف فكري تجار و بازرگانان از يك سو، و اشراف از سوي ديگر، در فرانسهي آن روزگار، ناشي از اختلاف موقعيت آنها، در درون جامعه، بود. پس، اختلاف انديشهي افراد و گروهها، و طبقات اجتماعي، ناشي از اختلاف شرايط زندگي اقتصادي آنها است.
براي زندگي، انسان ناچار است كه نيازهاي مادي خود را ارضا كند. بدين معنا كه، انسانها ناچارند تغذيه كنند، لباس بپوشند و كفش به پا كنند و در جايي مسكن نمايند. اين احتياجات آنها را ناگزير ميسازد كه با طبيعت، و ساير انسانها، ارتباط معيني برقرار كنند. با طبيعت از آن نظر، كه انسان نيازمنديهاي خود را با استفاده از اشياء طبيعت برطرف ميكند. بدينسان كه، گاهي از آن چه در طبيعت به طور آماده وجود دارد استفاده ميكند، و اغلب با تغيير طبيعت، اشياء طبيعي را براي استفاده آماده ميسازد. انسان مزارع را كشت ميكند. خانه ميسازد. لباس تهيه ميكند و ابزار توليد به وجود ميآورد و محصول كار خود را مبادله ميكند. به وسيلهي اين نوع فعاليتها است كه زندگاني مادي انسان شكل ميگيرد. اين نوع فعاليتها را وجود اجتماعي انسان ميگويند.
اگر خوب دقت كنيم. متوجه ميشويم كه وجود اجتماعي، يعني فعاليتهاي مادي بشر، مستقل از انديشهها و نظريات او، در جامعه همواره جريان دارد. و اين بدان معنا است كه انسان داراي هر نظر و عقيدهيي باشد، و سطح انديشه در هر مرحلهيي قرار گيرد، نياز به توليد، يعني برآوردن حاجات خويش دارد. و بنابراين، ناگزير است كه، برمبناي اين نياز، با ساير انسانها و طبيعت رابطه داشته باشد.
پس، نتيجه ميگيريم، محتواي اساسي وجود اجتماعي در فعاليتهاي كاري و توليدي انسان، كه هدف آن توليد اموال مادي است، جا دارد.
ميدانيم، به وسيلهي كار، انسان از دنياي حيوانات جدا شده است. حيوانات مايحتاج زندگي خويش را توليد نميكنند، در عوض، انسان در برابر طبيعت، نقشي فعالانه دارد، زيرا انسان طبيعت را تغيير ميدهد، و به وسيلهي تغيير طبيعت، نيازمنديهاي زندگاني خود را خلق ميكند. بنابراين، كار منشاء اموال و ثروتي است كه، در طول تاريخ، به وسيلهي انسان ايجاد شده است. حتي، مغز و دست انسان نيز، تا حدود بسيار زيادي، محصول كار اوست.
ميليونها فعاليت توليدي، مغز و دست را به اعضايي تبديل ساخته است كه قادرند پيچيدهترين و ظريفترين كارها را انجام دهند.
بهقول يكي از دانشمندان، فقط به وسيلهي كار است كه دست انسان به مرحلهيي از تكامل رسيده است كه ميتواند تابلوهاي رافائل و مجسمههاي توروالدزن Thorvaldsenو موسيقي "پاگانيني" را خلق كند.
كار، هميشه، شرط دائمي و طبيعي زندگي بشر، و پايهي اصلي وجود و تكامل جامعه، بوده است. انسانها نميتوانستند به علم و سياست و هنر بپردازند، و يا مكاتب سياسي و نظريات فلسفي به وجود بياورند، در صورتي كه نيازهاي مادي آنها، به وسيلهي محصولات توليد، ارضا نميگرديد. پس، نتيجه ميگيريم كه اين شعور اجتماعي نيست كه تعيين كنندهي وجود اجتماعي ميباشد، بلكه، برعكس، وجود اجتماعي تعيين كنندهي شعور است. تئوري اجتماعي هر چه باشد، به هر ترتيبي در نظر گرفته شود، ريشههاي آن، همواره، در هستي اجتماعي، در شرايط مادي زندگي جامعه، نهفته است.
در اينجا، توضيح بيشتري ميدهيم. همانطور كه گفتيم، زندگي اجتماعي انسان داراي دو بخش است: يك بخش، فعاليتهاي توليدي و اقتصادي انسان است كه، همانطور كه ديديم، به آن وجود اجتماعي ميگويند، و بخش ديگر، زندگي معنوي است كه، بدان وجدان يا شعور اجتماعي ميگويند. از توضيحات بالا، چنين نتيجه ميگيريم، شعور اجتماعي، همواره، متناسب با وجود اجتماعي- يعني شرايط مادي هر جامعه- است.
علم و هنر و فلسفه و مذهب و سياست، در بخش فعاليت معنوي انسان قرار ميگيرد و در واقع، همواره، انعكاسي از توليد جامعه است، مثالي، در اين مورد، روشنگر بيشتر موضوع است. هنر انسانهاي نئاندرتال را در نظر ميگيريم: اين هنر بسيار ابتدائي بوده و مستقيما"، در خدمت توليد جامعه قرار داشته، بدين ترتيب كه تصاوير جادويي حيوانات، كه بهوسيلهي انسانهاي اوليه بهروي ديوار غارها ترسيم شده است نمايشگر توليد آن زمان است. از اين توضيحات نتيجه ميگيريم كه اساس تكامل اجتماعي را نبايد در آگاهي و شعور انسانها جستجو كرد، بلكه، بايد در وجود اجتماعيشان و در توسعه و تكامل توليد نعمتهاي مادي جستجو كرد. بههمين جهت، وجود اجتماعي را زير بنا، و شعور و آگاهي اجتماعي را روبناي جامعه گويند. آنچه در بالا شرح داده شد، نظريهي علمي تاريخ نام دارد.
برخي، نظريهي علمي تاريخ را به نحو اشتباهي تفسير ميكنند، آنها تصور ميكنند كه بر طبق اين نظريه،كار و فعاليتي كه هر يك از افراد ميكنند، انگيزهيي بهجز نفع اقتصادي ندارد. چنين برداشتي، از اين نظريه، اشتباه محض است؛ زيرا در جامعهي انساني، علم، فلسفه، سياست، هنر و احساسات انساني نقش بسيار بزرگي بازي ميكنند و گواه اين امر، فعاليتهاي درخشان علمي و هنري و فلسفي است كه تاريخ بهخود ديده است، و برخي از اصول اخلاقي كه همواره در جامعه وجود داشته، و تحت تأثير آن فداكاريهاي بزرگ بهوجود آمده، مؤيد اين نظر است كه انگيزهي تمام فعاليتهاي هر فرد لزوما" نفع اقتصادي نيست و بههيچ وجه، از نظريهي علمي تاريخ نبايد چنين برداشتي كرد، بلكه از اين نظريه بايد چنين آموخت كه فعاليتهاي معنوي بشر همواره متناسب با درجهي تكامل توليد اوست.
حال، ميخواهيم بدانيم چه عواملي در توليد مؤثرند. هرگاه به خواهيم توليد كنيم، بايد بر روي چيزي باشد، يعني بايد بر روي چيزي كار كنيم، مانند چوب، مواد معدني (مانند آهن ) و غيره. اينها موضوع كار هستند، و به عبارت ديگر، چيزي كه انسان فعاليت توليدي خود را بر روي آن متمركز ميكند موضوع كار نام دارد از طرف ديگر، حتا براي سادهترين كارها، انسان چكش يا تبر و يا اره به كار ميبرد و بديهي است كه توليدات صنعتي جديد نياز به ابزارهايي با مكانيسم پيچيده دارد. تمام وسايلي كه انسان به كمك آنها توليد ميكند، تمام وسايل، چه وسايلي كه داراي انرژي فيزيكي، چه آنها كه داراي انرژي شيميايي هستند، وسايل توليدي نام دارند.
توليد نياز به فعاليت انسانها دارد. يعني ابزار توليد و موضوع كار خود به تنهايي نميتوانند سبب توليد شوند. بدون انسان ماشينها بيحركت هستند و قادر به توليد نعمتهاي مادي نميباشند.
وسايل و ابزاري كه انسان به وسيلهي آنها توليد ميكند و انسانهايي كه وسايل و ابزار توليد را به كار مياندازند، نيروهاي توليدي(وسايل و ابزار + نيروي كار انساني) جامعه خوانده ميشوند. نيرويهاي توليدي مشخص كنندهي روابط مادي بين جامعه و طبيعت هستند. بدين معني كه رشد نيروهاي توليدي و درجهي تكامل آن نشان دهندهي درجهي تسلط انسان بر طبيعت است. به عبارت ديگر، هر قدر عوامل فني و صنعتي رشد بيشتري داشته باشد، و هر قدر انسانهايي كه اين وسايل را به كار ميبرند، داراي تجارب توليدي و نيروي بيشتري باشند، بديهي است كه، انسان بر طبيعت مسلطتر خواهد بود.
نظرات شما عزیزان: